"از پرواز نور چشمی مامان پیش خدا"                                                                                  "از پرواز نور چشمی مامان پیش خدا" ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

دلنوشته های مامان بـــــــــــــهار

بدون عنوان

1391/1/23 16:48
540 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای عزیزم

از اینکه نسبت به من این همه لطف دارید ممنونم خیلی دوس دارم بازم بتونم مثل قبلا نت بیام و به وبلاگای زیباتون سر بزنم اما هنوز از لحاظ روحی آمادگیشو ندارم از دس دادن پسرم  روحیمو خراب کرده حال و روزم که بهتر شد بازم میام و بهتون سر میزنم فقط گاهی وقتا میام نظراتتونو میخونم

هر وقت میبینم دوستی بیادم بوده و برام نظر گذاشته خیلی امید میگیرم ممنونم از لطفتتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

نایسل
23 فروردین 91 18:27
آره عزیزز دلم رفت همون دردا رو هم کشیدم
خیلی سعی کردم نگهش دارم اما نشد
قسمت نبود تنها چیزی کمکت میکنه زمانه
راستی یکی به من گفت سعی نکن ازش فرار کنی سعی ن باهش کنار بیای خیلی سخت بود خیلیییییییییییی
اما ککنار اومدم
تنها کسی که بت کمک میکنه خودتی
من اون روزا از این که توضیح بدم چی شده بود متنفر بودم برای همه سوال بود چرا هی میپرسیدن چرا از اینکه براشون تعریف کنم میمیردم و زنده میشدم
اما گذشت همه یادشون رو رفت همه
ولی هنوز تو یاد من مونده گاهی اوقات حسرت میخورم
دیشب سریال ایزل رو دیدم این دختره بچش سقط شده بود منم پا به پاش گریه میکردم
خوب همش طبیعه اما باید از اون حالت بیای بیرون
سخت ترین کار دنیا پاک کردن نمایش سن جنین از اون بالا بود نمیدونی بهار چقدر سخت بود دوست داشتم ثانیه هاشو تا اخر بشمرم
مال من الان میدونم چند وقتشه اگه بود الان
3 ماه و 14 روز ش بود یعنی توی ماه 4 بودم
میدونستم دختره یا پسر
این ا ماهو نیم که ندارمش خیلی سخت گذشت
اما میدونی همش افسرده تر میشدم
بلاخره بعد این همه مدت تموم شد دیگه
به خودت کمک کن گلم



نایسل
23 فروردین 91 18:58
بهار جونم ببین منم دارم پا به پات گریه میکنم http://dearbabay.niniweblog.com/ برو وب این خانوم اینم مثه تو پسرش رو توی 6 ماهگی از دست داده بهار جون صلاح خدا توی این بوده به خدا اون صلاحت رو میخواد میدونم خیلیییییییییییییییییییییی سخته خیلی به قول تو مرگ مادر برادر فرزند خیلی سخته خیلی جایگزین نداره اما خدا صبرش رو بهت میده چرا خودت رو خالی نمیکنی چرا نمینویسی من روز به روز احساس رو نوشتم وقتی حسودی ام میشد میگفتم داد زدم بهار تو خودت نریز بریز بیرون همون جا بونیس رمز دار بنویس اما بنویس خالی شی من تا مدت ها هنوز براش نامه مینوشتم میتونی بری بخونی بهار جونم خواهری غصه نخور به خدا درست میشه فقط به خدا بسپار ناشکری نکن صلاحش این بوده منم دو دفعه سقط داشتم خیلی سخته خیلی
نایسل
23 فروردین 91 19:10
derababy.niniweblog.com
مامان جون
24 فروردین 91 12:54
نمیدونم چی بگم فقط توکلت به خدا باشه همیشه خداوند بهترینها رو برای ما خواسته تو داه ونداده اش حکمتی هستش
مامان دخملی
24 فروردین 91 19:30
سلام دوستم خوبم
خیلی ناراحت شدم اعصابم خورد شد ان شالله خدا دوباره بهت نی نی بده
غصه نخور خواسته خدا بوده نمیشه کاری کرد


تمام سعیمو میکنم اما وقت میبره تا عادت کنم ممنونم از لطفتون
نایسل
25 فروردین 91 19:45
گلم بهتری خیلی مراقب خودت باش به خودت برس این روزا رحمت احتیاج داره به تقویت خودت باری خودت کاچی درست کن بخور
مامان نفس طلایی
25 فروردین 91 23:34
خیلی ناراحت شدم واقعا میگم اما حتما صلاح بوده از خدا می خوام اول بهت ارامش بده و بعد هم یه نی نی ناز
نرگسی
25 فروردین 91 23:46
عزیز دلممممم .. نمیدونم چی بگم ..
مامان سونیا
26 فروردین 91 16:07
عزیزم چه خبرا چیکار میکنی خانم ما ها رو از حال و احوالت بی خبر نگذار چند وقت یکبار بیا یک مطلب بگذار تا سالم بودنت خبر داربشیم انشاالله که به امید خدا همه چی درست میشه رانقدر غصه نخور


یکم روحیم بهتر شد چشم
مامان سونیا
26 فروردین 91 16:15
چه دعا بهترین از این خنده ات از ته دل گریه ات از سر شوق



یه دنیا ممنونمممممممممم
مامان آینده ( آرزو)
27 فروردین 91 2:02
سلام عزیزم ..میخواستم بیام و باهات کمی حرف بزنم ولی همه چی رو نایسل جون بهت گفت فقط خودتی که میتونی به خودت کمک کنی عزیزم ...حکمت خداس و هیچکس ازش خبر نداره ... میدونی عزیزم یه بار دیگه یا علی بگو از اول شروع کن میدونم سخته ولی تو میتونی عزیزم بخاطر روحیه خودت و شوهرت به خصوص برای بعدی باید زوده زوده خوب بشی عزیزم پس از خدا بخواه که کمک کنه و بلندت کنه عزیزم مطمئن باش که بهترین راهه ......بای عزیزم منتظر پست جدید هستمااااااا پستی که توی نوشته هات حرف از امید و روحیه خوب به ما بده عزیزم ....

ممنونم عزیزم خیلی گلی بخدا تمام سعیمو میکنم

نرگسی
29 فروردین 91 22:11
مرسی عزیزم ..
مامان آینده ( آرزو)
31 فروردین 91 17:55
عزیزم پس کجایی تو من میام و میبینم خبری از پست نیست زود باش عزیزم ...همهی ما منتظریماااا .....بیا بیا و بنویس و از استارت دوبارت بگو ...بازم میگم ما منتظریم .....


نمیدونم چرا دستم به رفتن نمیره ممنون که به فکرمی گلم
نایسل
2 اردیبهشت 91 20:14
مرسی قربونت برم دوست دارم
رها
6 اردیبهشت 91 19:46
سلام تازه میفهمم که حس مادری چه حس قشنگیه باخوندن این جمله اگه نمیخوای بیای پیشم از خدا بخواه منو بیاره پیشت ) کلی ناراحت شدم ترا خدا از این حرف ها نزنید خیلی دوستتون دارم حالا که دیگه مدرسه ها داره تموم می شه چون که از اینجا میرید از همین حالا دلم براتون تنگ شده
armin
8 اردیبهشت 91 20:06
salam omidvaram halet khub bashe webloqet kheyli aliye omidvaram hamishe shad bashi