"از پرواز نور چشمی مامان پیش خدا"                                                                                  "از پرواز نور چشمی مامان پیش خدا" ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

دلنوشته های مامان بـــــــــــــهار

وداع با پسرم

عزیزم نمیدونم از کجا شرع کنم از لحظاتی بگم که درد میکشیدم ولی وجودت درد رو برام بی معنی میکرد از لحظاتی که بودنت تنها دلگرمی بود برام ....... گلم همه با نگاهاشون بهم می گفتن که تو رو از دس میدم اما نمیخواستم باور کنم نمیخواستم بپذیرم که تو رو نداشته باشم ........ پسرم خودتم میدونی حاظر بودم بند بند وجودم رو ازم میگرفتن سالها درد میکشیدم اما تورو ازم نمیگرفتن اما نشد .......... تو رو رفتی مامان رو تنها گذاشتی تنها تنها شدم هر چند میدونم تو هم نمیخواستی بری بد جور دل مامان رو گرفته بودی دکترا به زور مارو از هم جدا کردن اما بالاخره موفق شدن همش میگفتن سلامتی خودت مهمتره اخه چرا نمیفهمیدن برای من تو مهمتر بودی ...... اون شب که تو رفتی ...
8 فروردين 1391