این چند روز
سلااااااااام به دوست جوون جونیای خودم
فداتون بشم که اینقدر شما خوبید و من بد، بذار اول همتون رو سفت ببوسم
آخی چسبید
از این چندر روز که گذشت بگم
آقا ما روز 5شنبه یه گوسفند نذر داشتیم اول صبح همسری رفت و با قصاب اومد
بعبعی رو هم اورده بود اما متاسفانه نشد از بعبعی عکس بگیرم تا خواستم برم
تو حیاط دیدم طفلی خلاصش کرده بودن اینقدره غصه خوردم
خلاصه کلی در گیر کارای مربوطه شدیم شب هم کلی مهمون داشتیم
اما روی هم رفته خوب بودجمعه خیلی خسته بودم با این حال یکی از همکارای گرام
شوشو جون رو دعوت کردیم اونم به خیر و خوشی گذشت
روز شنبه وای نگو بعد سحر و نماز خواستم بخوابم اولش بدنم گر گرفته بود پاهام داشت آتیش
می گرفت رفتم پاهام رو زیر اب سرد گرفتم یه حالی داد و خوابیدم چشمتون روز بد نبینه
با لرز از خواب پریدم رفتم یه پتوی کلفت اوردم روم کشیدم وااااااای فقط میلرزیدم یکم میخوابیدم باز با
لرز بیدار میشدم تمام تنم خیس عرق بود اما استخونام یخ بودن
نا گفته نمونه سحر نتونستم چیزی بخورم فقط سالاد خوردم حدودای ساعت 11 بیدار شدم حالم بهتر
بود اما تا غروب از گرسنگی،سر درد و بی حالی افتاده بودم گوشه اتاق همسری همش میگفت
روزتو بخور اما دلم نیومد افطار که شد یکم بهتر شدم اما هنوزم سردرد دارم الان که دارم مینویسم
سحری روز یک شنبه رو خوردم چون خوابم نمیاد اومدم به دوستای گلم سر بزنم
دیگه چی بگم اها اینکه میخوام زبان انگلیسی کار کنم چن روزه کتابامو اوردم
اما مگه میشه با زبان روزه درس خوند فقط بهشون نیگاه میکنم
یه چن روزی هم هست یوگا انجام میدم دیروز که مریض شدمانجام ندادم اه اینقدره غصم گرفت
دیگه دیگه هیچی دیگه حرفی نمونده فقط بگم که
دوستای گلم دوستتون دارم قلبونتون برمممممممممممممم
بعدا نوشت: وای من چقدر بدم هااااااا یادم رفت یه خبر مهم رو بنویسم دیروز بازم خاله شدم خواهرم یه دخمل ناز رو به این دنیا هدیه داده قرار بود عروس من باشه اخه از پسر من یه ماه کوچیکتر بود الهی خاله فداش بشه که دلم برا دیدنش یه ذره شده دیروز خیلی استرس داشتم فکر کنم حال بدم هم به این جریان ربط داشت وقتی با شوهرش حرف میزدم از صداش تابلو بود میترسید صداش میلرزید همش دلداریش میدادم خدا رو شکر هردوسالن هستن