"از پرواز نور چشمی مامان پیش خدا"                                                                                  "از پرواز نور چشمی مامان پیش خدا" ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

دلنوشته های مامان بـــــــــــــهار

فریـــــــــــاد من از درد نبود

1391/2/15 19:44
1,684 بازدید
اشتراک گذاری

دوستی به طعنه از من پرسید خیلی فریاد زدی

                     گفتم بله اما فریــــــــــــــاد من از درد نبود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (34)

نرگسی
15 اردیبهشت 91 20:51
عزیزمی .. برات نذاشتم مگه ؟ به همه ی دوستام داده بودم .. حالا اکشال نداره برات تلگراف میکنم ..
مهدی
15 اردیبهشت 91 22:31
به طعنه گفت به من روزگار جان کاه است! مرا که هر نفسم آه از پی آه است
نایسل
16 اردیبهشت 91 0:09
عزیززززز دلم خیلی قشنگ بود


میسیییییی عزیزم
حرف دلم بود و واقعیت! بچه من طبیعی بدنیا اومد خیلی اذیت شدم چون میدونستم بعد این دردها بچم میره همه مامانا دوس دارن دردا زودتر تموم بشه چون بچشون میاد بغلشون اما من دووس نداشتم تموم بشه
ضحی
16 اردیبهشت 91 8:00
فریاد بزن تا سبک بشی منم عقده پیچیده بود توی گلوم به خاطر مادرم وشوهرم گریه نمیکردم همش انگار کسی قلبمو فشار می داد به پیشنهاد دوستی رفتم حرم بلند بلند گریه کردم از اون روز اروم شدم وراضی شدم به رضای خدا ... راستی بهار جونم نمی دونم شما ساکن کدام شهر هستید اما من مشهدیم دیروز رفتم حرم وبرات دعا کردم


سلام گلم خوش بحالت خانومی توی چه شهر با برکتی هستی من کرمانشاهیم اما اصفهان ساکنم
نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم ممنونم که دعام کردی اگه بازم رفتی سلام منو برسون حتما! قسمت بشه نیمه دوم خرداد میام مشهد، دعا کن منو بطلبه چن وقته میخوایم بیایم نمیشه
دوست خوبم در مورده اینکه میگی فریاد بزن درس میگی اما من یه بغضی تو گلومه گریه میکنم اما نمیتونم حتی حرف بزنم مثلا دیروز دقیقا 8 ساعت حرف نزدم بعدشم که خوابیدم نمیتونم! فقط بغض میکنم و بیحال میشم بعضی روزا خوبم اما نمیدونم چرا یدفعه افسرده میشم حتما میرم یه زیارتگاه
بازم میگم یه دنیا تشکررررررررررر


مامان یاس
16 اردیبهشت 91 17:31
سلام سلااااام خوب هستیید اومدم خبر خوبی بدم یه مسابقه مسابقه مخصوص مامانها وباباها حتما بیایین بخونین منتظر پیشنهادات ونظراتتون هستم.
ضحی
16 اردیبهشت 91 18:03
حتما میطلبند عزیزم ...وقتی اومدی همه حرفاتو به اقا بگو واز خودشون یک بچه سالم وصالح طلب کن ووقتی حامله شدی بچه تو بسپارش به خودشون بعدازجریانی که برای من پیش اومد یکی از اقوام که در همسایگی ماست حامله شد ازهمون اول رفت حرم وبچه شو سپرد به اقا دوران حاملگیش اتفاقای زیادی براش افتاداما بالاخره یک بچه سالم وزیبا به دنیا اورد مطمئنا امام رضا نگهش داشتند چون وجودش معجزه یه
نایسل
16 اردیبهشت 91 19:23
قربونت برم منم میفهمم چه حسی داری منم وقتی رفتم دستشویی یه لخته خون اومد اونقدر داد زدم و گریه کردم چون هیچ کار نمیتونستم بکنم دلم میخواست همه دردا رو بکشم اما میبود دردش وتی فکر میکنی دیگه نیست بیشتر اذیتت میکنه
خوش سیما
16 اردیبهشت 91 20:50
ممنون مامان بهار فکر می کنم اشتباهی شده احیانا چون من قاسم خوش سیما هستم.
خوش سیما
16 اردیبهشت 91 21:05
مامان بهار گفتین سیما فکر کردم منظورتون اینه که من خانمم.
البته تو اداره هم همه مثل شما صدام میکنن سیما


جدا معذرت میخوام خیلی خجالت کشیدم حواسم نبوده اصلا نمیدونم کجا اینو گفتم منو ببخشیددددد
خوش سیما
16 اردیبهشت 91 23:20
11
خوش سیما
17 اردیبهشت 91 0:18
من که چیزی نفهمیدم مامان بهار که چی میگید
اما من نزدیک به 26 میلیون بازدید کننده دارم و انصافا شما واسم مقدسید.


خوش سیما
17 اردیبهشت 91 16:23
اختیار دارین مامان بهار نفرمایید.
خوش سیما
17 اردیبهشت 91 19:38
12
نایسل
17 اردیبهشت 91 22:53
خوبی عزیز دلم؟


ممنونم گلم یه دنیا تشکر که بفکرمی عزیزم
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:28
عزیزز دلم نه من اصلا ورزش نمیکنم یه زمانی یه سره شنا بودم اما الان نمیرم واسه همین 30 کیلو اضافه وزن دارم دارم میترکم
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:38
عزیزززز دلم منم خیلی دوست دارم بوسسسس
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:49
منم خیلی دوسش دارم منم وقتی سقط کردم همش اینو میگوشیدم بزارش فدات شم
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:50
یه اهنگ دیگه اش هم هست خیلی نازه اونو گگوش کنی چی میگی
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:54
ایو گوش کن بهار گذاشتم رو وبم اینم خیلی قشنگه
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:58
من وقتی ازدواج کردم خوب بودم الان 30 35 شده اضافه وزنم خیلی گامبوام باید برم یوگا یا شنا کم که نمیتونم بخورم چون اعصابم خورده هی دلم میخواد بخورم
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:59
آفرین با اراده من
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:03
گذاشتم رو وبم گوش کن بهار خیلی سخته ولی باید باهش کنار بیای چون زندگی همینطوری جریان داره نباید توش بمونیم حالا من همش رحمم چند روزه درد میکنه حالت تهو ددارم اصلا دوست ندارم حامله باشم چون واقعا نمیخوام حتی یه لحظه هم دوست ندارم مامان شم تا 2 3 سال دیگه دعا کن فردا باید برم بی بی چک بگیرم البته مطئنم چیزی نیست ااما اعصابم بهم ریخته باید مطمئن تر شم
♥ مامان آینده ♥
18 اردیبهشت 91 0:06
سلام....!! خوبی مهربون؟
♥ مامان آینده ♥
18 اردیبهشت 91 0:06
یه جهان قاصدک ناز به راهت باشد، بوی گل، نذر قشنگی نگاهت باشد، خداوند شب و روز و تمام لحظات... با همه قدرت خود، پشت و پناهت باشد.
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:08
آره خواهرم داره میره خیلی راضیه منم باید کم کم شورع کنم خوش به حالت سر کار میری کاش منم یه کار خوب پیدا کنم من بانک رو خیلی دوست دارم از بچه گی ارزوم بوده تو بانک کار کنم
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:09
منم خیلی دوسش دارم حس میکنم خودم گفتمش به قول تو حرف دلمونو حسم و تو این اهنگ پیدا میکنم اخه هیچ کس حس مارو نمیفهمه فقط ما میفهمیم من که بچه دومم بود سقط شد فکر کنم من نازام بچه دار نمیشم نمیخوام دیگه تجربش کنم
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:12
نمیدونم چرا من اراده ندارم خدایا یکم به من اراده بده لاغر شم خونه ما اسانسور نداره 63 تا پله است پدرم در میاد بالا پایین میرم باید وزنم و کم کنم ا ما نمیشه :
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:13
با دکترت حرف زدی؟ گفته میتونی دوماه دیگه حامله شی؟ قرصتو شورع کردی ازمایش قبل بارداری دادی؟
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:14
منم خیلی دوست دارم االن اونجا کارورزم کلی ذوق مرگم من واقعا به پولش احتیاج دارم علیرضا خیلی روش فشاره دلم براش میسوزه ما ماهی 1 میلیون فقط قست داریم خرج خونه خورد خوراک و رفت امد اینا به کنار
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:14
ایشالا تو هم استخدام میشی بازم خوبه سرت گرمه من چی
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:21
نمیدونم والا دعا کن فعلا که اصلا نمیخوام ایشالا تو به سلامتی حامله شی
نایسل
18 اردیبهشت 91 0:22
بهار جون جونی من باید برم بخوابم دیگه کاری با من نداری؟
مامان نفس طلایی
18 اردیبهشت 91 15:58
خوش سیما
18 اردیبهشت 91 23:59
14